شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۷:۴۱
۰ نفر

علی‌الله سلیمی: احتمالاً دیده‌اید آدم‌هایی را که در عنفوان جوانی یکباره شیفته و عاشق کسی یا کاری و یا شیئی می‌شوند و اتفاقاً از بد حادثه به آن نمی‌رسند و بعد از آن گوشه عزلت می‌گزینند و به یک آدم بی‌تفاوت و خونسرد تبدیل می‌شوند که دیگر کاری به کار عالم و آدم ندارند و فقط دوست دارند سرشان در لاک خودشان باشد.

 و باز اتفاقاً همین خصلت جمع گریزی این عده باعث می‌شود که دیگران نسبت به آنها کنجکاو شوند و ممکن است که یکی از این آدم‌های کنجکاو کسی باشد که می‌تواند جای خالی آن قطعه گمشده پازل زندگی فرد سرگشته را پر کند. 

این طرح ابتدایی و کلی می‌تواند پیرنگ اولیه یک داستان بلند باشد که قادر است جهان بینی و دیدگاه‌های یک نویسنده صاحب اندیشه را در تاروپود خود جای دهد و لذت خوانش یک اثر ادبی را هم نصیب خوانندگانش کند. حالا اگر فرض کنیم این نویسنده مرجان شیر محمدی است و داستان یادشده هم رمان تازه این نویسنده یعنی« این یک فصل دیگر است»، به بیراه نرفته‌ایم. کار جدید این نویسنده درست در این قالب قرار می‌گیرد، اما این همه ماجرای رمان تازه او نیست.

شیر محمدی برای داستان جدید خود 2 زمان کاملاً مجزا و متفاوت را انتخاب کرده است؛ یکی زمان اکنون روایت است که حال و هوای امروزی دارد و در آن شخصیت‌ها و مکان‌ها همگی معاصر و آشنا هستند و دیگری گذشته نه چندان دور است که به هر حال متفاوت‌تر از رنگ و بوی امروزی محسوب می‌شود. «عماد» شخصیت اصلی داستان، همان آدم خونسرد و بی‌تفاوت است که در بخش‌های ابتدایی داستان به‌نظر می‌رسد قرار است فقط نظاره‌گر رفتارها و گفتارهای شخصیت‌های دیگر قصه باشد.

او در یکی از محله‌های شمالی شهر(تهران) در خانه نسبتاً بزرگی که از خانواده پدرش به جا مانده روزگار می‌گذراند. ظاهراً کار یا دلمشغولی‌‌اش اجاره دادن فضای خانه به گروه‌های فیلمبرداری است. یکی از اتاق‌ها را در طبقه بالا برای خودش نگه داشته و اغلب موقع کار گروه‌های فیلمبرداری می‌آید روی پله‌ها می‌نشیند و کار آنها را تماشا می‌کند. البته او دوستی به نام حسام هم دارد که در اغلب مواقع به او سر می‌زند و به نوعی همراه او محسوب می‌شود.

نویسنده در بخش‌های ابتدایی رمان به توصیف موقعیت خانه و روحیات عماد در شعاع نسبتاً وسیعی می‌پردازد و مخاطب در می‌یابد که این شرایط می‌تواند ریشه در گذشته‌های دور داشته باشد. در ادامه، توصیف‌های دقیق نویسنده از اشیای داخل خانه به نوعی قدمت آنها را هم تا حدودی معین می‌کند و خواننده درمی‌یابد که در یک فضای راکد به ملاقات شخصیت اصلی داستان آمده و ادامه این روند می‌تواند کسالت و بی‌انگیزگی عماد را بیش از پیش در فضای بسته خانه پراکنده و منتشر کند.

بی‌گمان این شرایط داستانی را نویسنده قبل از هر کس دیگری تشخیص داده که دست به کارشده و شخصیت تازه و محرکی را وارد دنیای بی‌تحرک این داستان کرده است. این شخصیت« نیلوفر صباحی»، یک هنرپیشه است که به همراه گروه فیلمبرداری به خانه عماد آمده و در یکی دو دیداری که با عماد داشته، نشانه‌هایی از یک حس عاطفی را درون او کاشته است. از این به بعد عنصر کشمکش در داستان پررنگ‌تر می‌شود و لایه‌های مختلفی از زندگی رازآمیز عماد برای مخاطب بر ملا می‌شود.

 نوع روایت نویسنده به‌گونه‌ای است که ابتدا یک خط اصلی، متعلق به زمان حال روایت برای مخاطب تعریف می‌شود و در مقاطعی از داستان، با توقف محور اصلی قصه، بخش‌های جانبی که به شکل فلاش‌بک است به داستان اولیه افزوده می‌شود. بهانه نویسنده برای بازگشت به گذشته در این مقاطع، حضور نیلوفر صباحی است که از این به بعد در طول داستان خانم صباحی خطاب می‌شود. در این شکل از قصه گویی با آنکه به ظاهر اولویت با رویدادهای زمان حال است اما کشش مخاطب به سمت ماجراهایی است که در گذشته اتفاق افتاده و به نوعی زمینه‌ساز رویدادهای امروز است.

در ادامه رمان این یک فصل دیگر است، به این نیاز خواننده به‌شکل مطلوبی از جانب نویسنده پاسخ داده شده است. به انگیزه نرمش عاطفی که عماد در مقابل خانم صباحی از خود نشان می‌دهد، تصاویری از گذشته‌های مه‌آلود او هم یکی پس از دیگری برای مخاطب نشان داده می‌شود. ماجرای دلبستگی عماد به شاهد در سال‌های دور، سرفصل این ماجراهای مه‌آلوده است که در انبوهی از غبار اندوه پوشیده شده است.

در ادامه، بخش‌های وسیعی از داستان به ابعاد مختلف این ماجرا می‌پردازد. وقایع درون خانواده پدری عماد هم به‌واسطه بعضی از کنش‌های داستانی در آن مقطع همراه با تصاویری از گذشته عماد به مخاطب نشان داده می‌شود. شاهد به واسطه فعالیت‌های سیاسی برادرش(امیر) به زندان می‌افتد و در آنجا زندگی‌‌اش به مرگ ختم می‌شود و پریشانی و سرگشتگی عماد از آن زمان شروع شده و به لحظه اکنون می‌رسد. سرانجام حضور خانم صباحی در زندگی عماد به این سرگشتگی پایان می‌دهد و به این شکل پایان خوش رمان مرجان شیر محمدی هم رقم می‌خورد.

اما آنچه را که نویسنده در سطرهای سفید رمان برای مخاطب جا می‌گذارد، بخش‌های قابل تأملی است که در لایه‌های پنهانی داستان نهفته مانده تا در پایان داستان ذهن مخاطب را برای مدت کوتاهی هم که شده به‌خود مشغول دارد. بخشی از نکات کلیدی داستان در توصیف 2شکل متفاوت از زندگی، یکی متعلق به عماد و دیگری دوستش حسام نهفته است.

عماد از رسیدن به فرد مورد علاقه‌‌اش در دوران جوانی بازمانده و در نتیجه زندگی به‌ظاهر بی‌سر و سامانی دارد (در میانسالی هنوز مجرد است و علاقه‌ای هم به کار و فعالیت اجتماعی ندارد) و در مقابل او، حسام که او هم از رسیدن به عشق دوران جوانی‌‌اش بازمانده، در همان زمان بلافاصله با دختر دیگری ازدواج کرده و اکنون خانواده نسبتاً شلوغی دارد. این دو به ظاهر باید 2نوع زندگی کاملاً متفاوتی داشته باشند اما در جهان داستانی مرجان شیرمحمدی آنها سرنوشت مشابهی پیدا کرده‌اند.

هر دو مأیوس و سرخورده از زندگی هستند و اغلب روزگار خود را با پناه بردن به لحظه‌ها و موقعیت‌هایی که فراموشی گذر زندگی را برای آنها آسان می‌کند می‌گذرانند. حسام دور از چشم همسرش او را میمون گنده خطاب می‌کند و موقعی که با عماد تنها هستند به یاد عشق دوران جوانی‌‌اش آواز سر می‌دهد و پاسخ عماد به او در این زمینه قابل توجه است.

حسام گفت:«دیگه کی شیتیل می‌خواد؟ بیاد» بعد زد زیر آواز و یکی از آن ترانه‌هایی را خواند که وقتی عاشق دختر بلیت فروش بود، توی شبگردی‌های دوران سربازی‌شان می‌خواند. وسط آواز گفت: «دختر تو سینما متروپلو یادته؟»
عماد گفت: «آره.»
حسام گفت: «خاک بر سر باباش کنن! دختره رو نداد به من.»
عماد گفت: «حسام جون، از کجا معلوم اگر دختره رو می‌داد به تو، اون میمون گنده‌هه الان اون نبود؟»
حسام گفت: «اینم حرفی یه.» و بقیه آوازش را خواند. » (ص82 و 83)

در مجموع، رمان این یک فصل دیگر است؛ روایتگر زندگی آدم‌هایی است که بیش از اینکه از در کنار هم بودن در زندگی لذت ببرند، از تنهایی‌های خود‌ساخته خود رنج می‌برند. اکثر شخصیت‌های داستانی این رمان به نوعی تنها هستند و هر یک از آنها برای رهایی از این وضعیت به دستاویزهای مقطعی چنگ زده‌اند.

علاوه بر عماد و حسام، خانم صباحی هم از جمله شخصیت‌هایی است که نویسنده تا حدودی به لایه‌های درونی زندگی او نزدیک شده است. در زندگی او هم که به‌ظاهر آدم خوشبختی به‌نظر می‌رسد، اندوه و تنهایی موج می‌زند. بنابراین، آنها در ادامه زندگی مسیری را انتخاب می‌کنند که در آن قواعد بازی به‌صورت خودآگاه توسط خود آنها چیده شده است. هر چند سرنوشت می‌تواند باز هم این قاعده را بر هم بزند.

کد خبر 88328

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز